بی فقر آشکار نگردد عیار مرد


بخت سیه بود محک اعتبار مرد

پاس وقار و سد سکندر برابر است


جز آبرو چو تیغ نشاید حصار مرد

دنیا ز اهل جود به خود ناز می کند


زن بیوه نیست تا بود اندر کنار مرد

همت بلند دار کز اسباب اعتبار


بی غیرتیست آنچه نباید به کار مرد

در عرصه ای که پا فشرد غیرت ثبات


کهسار را به ناله نسنجد وقار مرد

پا بر جهان پوچ زدن ننگ همت است


در پنبه زار حیز نیفتد شرار مرد

بیش است عزم شیر به گاو بلند شاخ


بر خصم بی سلاح دلیری ست عار مرد

جز سینه صافی آینهٔ مدعا نبود


هرجا نمود جوهر جرات غبار مرد

ایثجا به آب تیغ به خون غوطه خوردن است


آیینه تا کجا شود آیینه ذار مرد

گندم به غیر آفت آدم چه داشته ست


یارب تو شکل زن نپسندی دچار مرد

آنجا که چرخ دون کند امداد ناکسان


حیز از فشار خصیه برآرد دمار مرد

برگشته است بسکه درین عصر طور خلق


نامردی زنی که نگردد سوار مرد

بیدل زمانه دشمن ارباب غیرت است


ترسم به دست حیز دهد اختیار مرد